در من نهفته گویا، یک دایناسورِ خوب!



دستم به نوشتن نمیره. توی این بیست و چند روز حتی یک بار هم سعی نکردم بنویسم. تمام رمقم رو سر و سامون دادن به خونه و حال خونواده گرفته و حالا برگشتم سر درس و امتحانم. روزهای خوبم بود. مسافرت خوب بود. اسب سواری خوب بود. شب رو تو خونه روستایی گذروندن و صبح رو وسط جنگل پر از مه بالای یه کوه بلند بیدار شدن خوب بود. از سرما زیر لحاف خزیدن خوب بود. نوازش کردن اسب ها خوب بود. سر رو شونه بابا گذاشتن خوب بود. شمسِ باباجی رو گرفتن خوب بود. بندر و پیش آیدا موندن خوب بود. بحثمون با علی بد بود. بحثمون خیلی بد بود. به جدایی کشید که اگرچه یک ساعت بود نهایت طاقتمون، اما به هر حال جدایی بود. ادامه ش رو اما گذاشتیم برای مشهد. برای رو در رو حرف زدن. و حالا من، نه تنها جدی نیستم و دلم نمیخواد راجبش حرف بزنیم بلکه رفتم براش یک عالمه مداد و دفتر و روان نویس و سفال و خرت و پرت خریدم. برای خودم تاپ شرت خرگوشی و دسبند و لاک قرمز خریدم و در حال درست کردن الویه هستم، که شب که میرسه برم ببینمش. بعد از یک ماه. یک ماه طولانی که نمیگذشت و تموم نمیشد.

میدونی، نم نم که میگذره، اطرافیا دکتر شدنت رو باور میکنن، حالا من باید بابای لجبازی رو که نمیاد دکتر و چشمش از نظر اندازه و رنگ مثل گوجه شده رو بشونم و چشمش رو بشورم و با گوش پاک کن پلکش رو برگردونم و باید یائسگی مامان و اسهال مهدی و روح و روان آبجی و فشار خون و اضطراب شوهرش و سرفه های بابا رو دونه دونه به سوی بهبودی ببرم. حالا من انگار شدم طبیب و پرستار خونه ای که پایه هاش خیلی لرزون بود این اواخر. همه بهم تکیه دادن و من شکر خدا هنوز نیوفتادم و خوشحالم که جلوی لرزشش رو تا حدودی گرفتم.
این مدت رو به شمس خوندن گذروندم، به قهوه خوردن و سیگار کشیدن و پازل ساختن، پازلم خیلی قشنگ شد. به زودی میره توی قاب و میچسبه دیوار بالای میز ناهارخوری و کمی رنگ به خونه م میبخشه. این روزا به گلهام رسیدم و برای خونه خرید کردم. لیوان سفالی و کتاب و نامه های شاملو به آیدا و فروغ به پرویز رو خوندم. دو تا تئاتر دیدم و قراره بیشتر ببینم. خیلی کارا کردم خیلی کارا! یک ماه گذشته و من فهمیدم معنی ستون بودن چیه، چطور میشه آروم بود و همه رو آروم کرد. چطور میتونم ریکاوری کنم خودم رو و میدونی حالا من باز هم همونجوری مثل همیشه لاک زده و تاپ پوشیده تو خونه م میچرخم و گاهی میرقصم و گاهی تو تراس اشک میریزم، حالا آبجی بزرگه و داداش کوچیکه و مامان و بابا مدام بهم زنگ میزنن و دردو دل میکنن و میگن چقدر خوبه که داریمت و من حالم خوبه. از اوضاع بلاتکلیفیمون با علی که بگذریم، حالم خوبه.

+ آهان. دو ماهی هست که موهام پسرونه ست و همه میگن قشنگه و منم میگم قشنگه! چند وقت یک بار هم میرم و مرتبشون میکنم و کیف میکنم

اول از هیپنوتیزمم بگم! در یک کلام او مای گاد :)) استاد پرسید داوطلب داریم و من هیجان زده و دست ها گره در هم انگار نه انگار بیست و سه سالمه و سنگین باش یکم، گفتم من من من و با مظلوم نمایی و من فوبی گربه دارم خودمو به سمت صندلی مورد نظر پرتاب کردم! یک دقیقه بعد چشامو بسته بودم و به عقب پرت میشدم که دو نفری که مسئول بودن من رو بگیرن بهت زده نشوندنم روی صندلی. کمی شیطنت و مقاومت میکردم، اعداد رو نمیتونست از ذهنم پاک کنه و من کاملا آگاه بودم به شیطنت و لجبازیم. و اونم تنبیهم کرد و قفلم کرد به صندلی و دست راستم رو به زانوم چسبوند. باز هم مقاومت کردم. گفت هر چی بیشتر و بیشتر مقاومت کنی دستت سنگین تر و سنگین تر میشه و راست میگفت بعد از دو دقیقه دست از مقاومت کشیده بودم و تو با خودم فکر میکنم الان این سکته کنه بمیره کی منو بیدار کنه؟ یا اگه زله بیاد منِ قفل شده رو صندلی رو کسی ورمیداره ببره؟ :))

دستم رو توی باغِ خیالیم به گل مریم آغشته کردم و حس کردم بوش رو تا بعدازظهر. و بعد به جنگ گربه رفتم! البته هنوز در واقعیت با گربه واقعی روبه رو نشدم. بیدار شدم و دهن باز بچه ها رو دیدم. خودم که همه چیز یادم بود و فیلمی که با هر بار دیدنش مبهوت اون س و سکوت میشم.

 

از بخش بگم! انگار همه مریضا مانیک شدن. احتمالا عاملش هم دختر شونزده ساله ایه که یک سال پیش با یک طلبه ازدواج کرده و محدودیت هاش بیشتر از خونه خودشون شده. دست به خودکشی زده برای داشتن موبایل و حالا که به هدفش رسیده فاز عوض کرده. معلوم نیست سوییچ کرده رو مانیا یا برای رسیدن به طلاق بیخودی دست به خودکشی زده و ادای افسردگی اومده. خلاصه که دیشب عروسی بوده تو بخش. یکی میخونده یکی میرقصیده یکی بقیه رو آرایش میکرده. امروز صب همه شیک و پیک لاک زده میومدن و خنده رو! حتی پیرزنِ افسرده مون لاک قرمز زده بود و پیراهن نارنجی پوشیده بود. دکتر سین رو عاشق بودم که هر کی میومد تو میگفت بهههه مریض خلق بالامونو ببین و با خنده به پرستار میگفت چه کنیمشون؟ مگه من نگفتم شهرام شب پره با اس اس آر آی کنترا اندیکه ست؟

 

+ مانیا یعنی خلق بالا. حالا عصبی و پرخاشگر میتونه باشه. خوش خنده و ولخرج و پر حرف و

++ سوییچ یعنی عوض شده خلقش! یعنی مثلا از دپرس میره رو مانیا یا برعکس

+++ کنترا اندیکه هم یعنی ممنوع بودن چیزی برای مریض.

++++ اس اس آر آی یه دسته از داروی های ضد افسردگیه

 

پ.ن: آقا این چه حرکتیه بیان زده؟ با گوشی میخوای سایز و فونت انتخاب کنی از پست گذاشتن پشیمونت میکنه :/


مهدی کوچولو تیزهوشان قبول شده و من جون میدم برای دیدن خوشحالیش. دیروز داشته والیبال بازی میکرده که میخوره به میله (!) بینیش و زیر چشش جمعا هفتا بخیه میخوره و من دل دل میزنم برای دیدنش. برای دیدنشون و تسکین دادن نگرانیشون. همه عکس ها و آزمایش هارو از همونجا برام میفرستن. سه بار بالا آورده و سی تی گرفتن و شکر خدا هیچی نبوده. میگم خون سردیتونو حفظ کنین و دنبال جراح زیبایی باشین برای بخیه زدن. با تک تکشون حرف میزنم و تهش بهم میگن خدارو شکر دکتری! میگم عکسشو بفرستین ببینم چه شکلی شده جوجه. و میبینم جوجه استخون ترده. انگاری فکش زاویه دار شده. پشت لبش سبز شده. پیشونیش چنتایی جوش بلوغ داره. چش و آبروش دقیقا چش و ابروی خودمه. بابا میگه هر روز وامیستاده کنار مامان و قدشو مقایسه میکرده. یک هفته ای هست که مامانو گرفته و الان با من رقابت میکنه و من جون میدم برای دیدن مهدی کوچولویی که آخرین باری که دیدمش هنوز کوجولو تو بغلیِ خودم بود. جون میدم برای چروکای گوشه چش بابا که هی داره بیشتر میشه و آبجی بزرگه که اسفند امسال فارغ التحصیل میشه و ما دیگه پول دندون پزشکی نمیدیم :)) دلم میره برای مامانم که با میانسالی کنار نیومده هنوز و حسین که خیلی وقته دیگه فقط شوهرخواهر نیست انگار و هر هفته آبجی زنگ میزنه و میگه درسته ده سال بزرگتره اما حساب میبره ازت. دعواش کن اینقد سر ساختمون کل کل نکنه این همه با کارگرا و حرص نخوره، فشارش مدام چاردهه و من زنگ میزنم و میگم بخدا اگه بذارم که یه پدر درب و داغون باشی برای خواهرزاده هام!

اوهوم. بی من خیلی روزا گذشته. خیلی تغییر کردن همشون و من پنج سال دوری رو شیش سال و هفت سال میرسونم و میرم طرح و به نه سال میرسونم و تخصص میگیرم و نمیدونم به چند سال میرسونم، فقط میدونم خیلی روزا قراره هفت صب بیدار شم و ندونم به کی زنگ بزنم که بیدار باشه که ازش حال مهدی کوچولوی مصدومم رو بپرسم


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

در مقابل با ویروس کرونا دوستان و آشنایان و همکلاسی های خود را یاری کنیم ماجراجویی درایران وجهان طراحی لوگو - طراحی لوگو حرفه ای - سفارش طراحی لوگو سافت 98 مهندسی برق رواق هیتر گلخانه و مرغداری شیرآلات ساختمانی عصر تئاتر فروش تجهیزات صنعتی برقی